من و مزه ها دور هم نشسته بودیم ومن قصه می بافتم. شاد و سرخوش بودم. تکه تکه پنیر و ژامبون تنگ هم می سراندم توی ماست موسیر وقلپ قلپ می امدم روش و به سلامتی هاش را خرج می کردم. کرور کرور. من خوب بودم. خندان و منگ و سبک. می خواندم آواز. بلند بلـــــــــــــــــــــــــــند. آنقدر بلند بلند اواز خواندم تا رسیدم به تو. به خنده هایت. به انگشت هایت. به رگ های کبود روی ساق دستت. به دو انگشتی کشیدن پول از لای دسته ی تا شده ی تو جیبت. من باز دلم برای موهای نرم پس کله ات تنگ شد. برای نرمه ی لب هات. برای خال خالی خالی نه خال خالی تنهای زندگیم. من به شکل تهوع آوری داشتم تو را از گور آبرومندت بیرون می کشیدم و استخوان های خاک خورده ی یکساله ی جوانت را می چیدم روی هم و چشم و دست و احساس و صدا می ساختم. من و مزه ها و این قلپ خیانتکار داشتیم بیوه گیم را مسخره می کردیم. این بیوه گی شیک و سیاه.من برایت مراسم ابرومندی گرفتم با تمام گلایل ها و اسفند های دنیا.با تمام زنان سیاه پوش تور به سر. ما حجله بستیم سر در خانه. با همان لامپ ها و بوها و خرما ی گردو به شکمِ نارگیل به سر. با تمام جوانان غیور محل. ما گریه کردیم و صورت خلیدیم. ما تورا به گور خاطرات سپردیم و سنگ بستیم رویش. نامت را حک کردیم و از مردانگی هایی که نبود دم نزدیم. ما برایت شعر گفتیم و داستان سرایدییم و نگذاشتیم گندش در بیاید. ما نامت را با پارتی بازی توی لیست نیک نامان روزگار ثبت کردیم با هزار تبصره و تلاش. من مراقب بودم هر از گاهی روی سنگ طوسی یاد بودت گل سرخی پرپر شده باشد. تازه و مرطوب. من هفته به هفته حلوا خیر می کنم روی این سنگ یکساله. من اردیبهشت های جهنمی را یاد میکنم به یادت. من ابروندانه تنفرم را از تنهایی های حضور طولانی ات مخفی می کنم. من...
من گند می زنم به مستی شیرینم. من به تلخی اعتراف می کنم که تنها بودم. من توی خنده زار می زنم که شادم .من هوشیار بلند می شود و قر میدهم و مستانه بشکن می زنم . من حتی مست نیستم برای این همه اعتراف وقیحانه. من یک لحظه عاشق همه ی کثافت های دنیا می شوم.من مرداب میشوم و تورا می بلعم . من گل گوشتخوار می شوم و هضمت می کنم. من جانوری خونخوار می شوم و میدرمت. من به شادی فریاد می زنم که عاشق این تنفر دردناکم.
من. من حتی خودم دارم باور می کنم که عاشق وهم این لحظه های دروغینم.
خط آخرت مث یه مشت بود
گاهی وقتا آدم حال میکنه گیج بزنه
دمت گرم
خوب زدی
روزگار ما را بوکسور کرد .بی دستکش!
شادیم که هستید!
راستی !
هه !
حسودیم شد بهت !
عرق سگیای تو انبار خواب همخوابگی با نمیروف هم نمیبینن
حسودیت نشه! اینم خبری نبود بابا :))
سلام رفیق .. رخصت.
چه خوب می نوسیه این قلمتون ..حظ کردم.
«من مرداب میشوم و تورا می بلعم»
:) ممنونم..
انصافا؛ زیبا بود و بسیار با احساس
لعنت به اردیبهشت