کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

کولکاویس

پنجره رو باز بذار شاید پریدم..

خواب سفید

خوابم بازیگوش شده. توی کوچه با رویاهام لگد می پراند ، آدم برفی می سازد و عربده می کشد. من مادری غمگین و بی تفاوت با شکم چروکیده و افتاده در چارچوب در.ناکام و تشنه و خیره. گوشه ی دستمال آشپزخانه می جوم و چای مانده گرم می کنم. میان این همه سپیدی ، سیاهپوش طفلکم هستم.شادی.سال نشده. زود است برای برف پوشیدن.

بچه ها شام....بیایید رخوت امشب را سر بکشیم.

نظرات 11 + ارسال نظر
بهـ ـمن چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:48 ق.ظ http://bah-man.blogsky.com

چه قدر قشنگ نوشتی ، چسبید ! مرسی !

خوشم میاد جملگی تا بوق سگ بیدار بودیم!! :))
مرسی جناب بهمن خان عزیز. گل! گل!

کوریون چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:45 ق.ظ http://chorion.blogsky.com/

چرا من داشتم با این پست می خندیدم مینا ؟

چیه؟ به من نمیاد مامان باشم؟!
به شیکم خودت بخند در ضمن!
قاطی کردی رفت پی کارش! :))


قربان یک عدد کوریون خوابگرد !گل! درخت! کاج! کلاغ!

رهگذر چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:11 ب.ظ http://shamotasbih.blogfa.com

آخی عزیزم، چقدر نکته بینانه تصویر کردی مادرانه ها رو
زود است برای برف پوشیدن...

لبخندی تلخ فرمودیم بقول حضرات

تلخ نباشید..لبخند بفرمایید..
مرسی رهگذر جان..

حواس پرت پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:30 ق.ظ http://haze.blogsky.com

همان که خودت گفتی، خواب سفید. همانی که حاصل سر کشیدن رخوت سیاهی امشب و شبهای دگر بود.

هر شب. هر شب..
:)

حسین جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:12 ق.ظ http://ho3yn.ir

خواب هام نامرد شدن

نامرد نبود اینهمه منو تنها نمیذاشت! :)
ممنون حسین عزیز

کوریون شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:53 ب.ظ http://chorion.blogsky.com/

کامنت پست بعدیتُ بسته بود، اینجا اومدم عرض ادب کنیم

مرسی..لطف داری شما همیشه! :)

ضحی شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:09 ب.ظ

تو جیگر منی
(این کامنت متعلق به پست بعدی می باشد+آیکون فرار)
:دی

قربون تو برم من...
من دیگه حوصله خودمو ندارم. از کتابخونه ملی میام اینترنت.یاهوش رو بستن. باهات حرف میزنم..

بهـ ـمن شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:11 ب.ظ

چه وزیه آخه ، بالا رو می بندی که بیایم پایین ؟ ..
.. بعدش اینکه اخطار نکن ! با کله برو تو دماغ خدا با این بازیای بی نمکش ، جیغم بزن البته ، بنفش باشه لطفا ((:

وز بدیه!
جیغام تموم شده. قرمز بود. تموم شد.
مطالبات منطقیم رو فعلا به خدا اعلام کردم تحت بررسیه! :دی

اختر یکشنبه 22 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:30 ب.ظ http://www.chitaaaa.blogfa.com

این جمله رو می تونی توی کتابی در آینده می نویسی حتما استفاده کنی: گوشه ی دستمال آشپزخانه می جوم و چای مانده گرم می کنم.
توی مایه های کتاب " چراغ هارا من خاموش می کنم"
ولی چیز خوبی میشه

من قلبم ضعیفه بابا! این چیزا رو بهم نگین!! :))
قربونت اختر عزیز! گل !گل!

اختر یکشنبه 22 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:32 ب.ظ

اینکه من حرف از کتاب زدم واسه خاطر این نیست که کامنتای پست قبلیتو خوندم ها ! واسه خودمم عجیب بود. ببین این همه داریم بهت می گیم، حرف گوش کن دیگه !

اوه! مرسی! من خیلی کم تجربه م..خیلی دلم قنج میره که حرف کتاب میزنین!! قلبم ضعیفه نگین!!
نوشتن رو باید یاد گرفت..هنوز اعتماد به نفس اینکه برم یادش بگیرم ندارم..:)

زیژخک دیوانه چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:33 ق.ظ http://zijkhak.blogfa.com

این نوشته حرف نداشت...
می‌دونی که من راحت هر جایی این رو نمی‌گم ولی این نوشته حرف نداشت...
فرصتی باشه می‌ام نوشته‌های بلندت رو می‌خونم. به نظرم برای بلاگ کمی طولانی هستن

اوه! مرسی! ذوق مرگ شدم!!
میدونم بعضی نوشته هام طولانین! مغزم که میوفته رو حرف زدن میمیرم تا جلوشو بگیرم! درست میگید شما!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد